احساس تازگی میکنم...احساس نویی
مربوط به گزشته ای مرده است
مردی از جنس برگ...به طراوت گیاهی مرده
خشک و پژمرده
به دنبال آب میگردد
میابد و نمیکشد
توان نوشیدن آب را ندارد
بی اختیار منتظر مرگ خویشتن
زجر و ناله های بی صدا
و یگانگی.تنهایی.دوستانی که به دادش نمیرسند و نرسیدند
سیل انبوه سرزنش ها
آه که اگر توانی برای خوردن قطره ای داشت
در طنین تلخ زجه ی خشکیدگیش نمیخشکید
و طراوتی موحوش در رگ های سرد و بی ضربانش
کلمات کلیدی: